بخشی از کتاب طهران قديم ؛ ج۲ ؛ ص۲۸۷-۲۹۰
رواج درويشى
با سخن درويش نادرويش بايد گفت بعد از دوران صفويه كه سلاطين آن نسب به شيخ صفى اردبيلى برده تقويت و تبليغ درويشى و تصوف ميكردند، در زمان مورد سخن يعنى اواخر قاجاريه اين مكتب كه با وزارت حاج ميرزا آغاسى جان دوباره گرفته بود به اوج خود رسيده ايهام و خيالاتش دامنگير جمعيتى چشمگير از مملكت حدود بيش از يك پنجم آن گرديده كه يا درويش و يا مريد درويش شده بود، سواى آنها كه بدام اين جماعت افتاده، آنها كه بدست ايشان اغفال و اغوا و تهى از هستى و سرمايه ميگشتند و بغير از افرادى كه به تصورات مختلف و نظرات گوناگون سرسپرده ى شعبده ى آنان ميشدند؛ در دو دسته ى مراد و مريد با فوايدى همه جانبه جهت دامگستران و مضار سستى و تنبلى و از خودگمگشتگى و خسارات آن جهت بدام افتادگان.
درويش نامهائى به اسامى پير و مراد و قطب و شيخ و مرشد و دستگير كه در گوشه و كنار، خلوت و محفل و خانقاهى ترتيب داده به ارشاد و تزكيه نفس مريدان ميپرداختند، در دو گروه. گروهى كه ساده لوحى مردم شناخته آنرا وسيله نان و راحت و گذران ميساختند و دسته اى كه مأموريت آن كار داشته خرج خود و خانقاهشان از طرف اجانب و دولتها تأمين ميگرديد و چون هر دو گروه را رونق و دستگاه و آمد و شد و فوايد مادى و معنوى، از عوايد جنسى و نقدى و دستبوس و پابوس و بزرگى و شأن و جلال همراه بود، مشوق آن كه به تبعشان زيركان و چهره سازان و زبانداران نيز تغيير قيافه و وضع داده، جلوى ريش و موى سر رها نموده كسوت درويشى پوشيده، پوست تختى گسترده وسيله چند رند واسطىى مثل خود در نمودن اوصافشان به اين و آن به ارشاد بنشينند، در ارائه ى كشف و كرامتهاى مختلف، از (تأثير نفس) در معنى و مفهوم عام كه مشكل گشائى همه جانبه داشته، ميتوانست هر گرفتار و راه جوينده را جلب بكند، تا آنها عوالم اختصاص بخود داشتند و پس از ايشان دراويش متصرف به اشياء، در داشته ها و امتعه ى مختلف، از پند و موعظه، تا انفاذ فرامينشان بر قواى نهانيه كه به خواستشان عمل كرده بشودشان بشود و نشودشان نشود بكنند! مثل اين كه مريدى اظهار رنج يا بيمارى يا گرفتارى، يا بيكارى و انفصال و كسادى و امثال آن نموده، مراد بگويد كه اولى ها دفع و دومى ها جلب شده انجام بشود، باين گونه كه در جواب شكوه ى مريد بيمار بگويد (هو! كه بيمارى، يا گرفتارىات رفع) و به جواب آندگرى (هو! كه بسر كار يا مقام برگشته، كيسهاش پرپول و كاسبىاش رواج شده، بشود!) ادعاهائى كه يا مرور و اتفاقات زمان مشكلها را رفع و ناكامى ها را مبدل به كام نموده بنام درويش تمام شده مريدانش زيادتر و بازارش گرمتر ميگرديد و يا به ابتلاء گرفتارى باقى مانده و يا بدتر شده، كه خدا خواسته، مصلحتش بوده بايد رضا به قضا داده صبر بكند و قوت ايمان و تقوا و توكل و تسليم و رضاى درويش را ميرساند.
پس از اينها دراويشى كه ادعاى تصرف به قلوب و انتقال فكر داشته ميتوانند دل و فكر كسى بسوى كسى جلب و مشتاق و مطيع، و يا رميده و بى علاقه و خصم بكنند و همچنين شيوا و شيرين و مطاع ساختن افراد كه از خواسته هاى همگان ميآمد.
بعد از آن آنهائى كه پا از اين مراحل فرانهاده مدعى داشتن علم كيميا و ليميا و سيميا و هيميا و ريميا بوده، با زبان آورى هاى فريبنده طمع ورزان و ثروتمندان و بزرگان از قبيل امرا و وزرا و شاهزادگان و تجار و سرمايه داران بزرگ را جذب ميكردند، و بعضى كه داشتن رابطه با روحانيون و جنيان را مدعى بوده قبولى خواهندگان ارتباط با ايشان مى نمودند و برخى كه معرفى خود به داشتن تسخيرات، از تسخير جن و انس، تا تسخير ماه و آفتاب و ستارگان ميكردند، در تعريف كارهاى فوق تصور كه از اينان آمده تسخيركننده را مالك و فرمانده هر جاندار و بى جان مينمود!
پس از اينها داراى گنجنامه ها و متصرف به كان ها و معادن طلا و نقره و گنجها و نهانى ها كه معرفى به داشتن موكلين آنها ميشدند، كيمياگران و سيميا و ليميا … دانانى كه هنوز و در زمان ترقيم اين رقوم دو خانه از آنها يكى خانه (جهانبانى) در گذر پاچنار، و يكى خانه (تعاطى) در (كوچه ارمنى ها) واقع در بازار حضرتى مشترى داشته خواهان ميكشيد.
خانه هائى مانند قمارخانه كه هر كس ميتوانست صيدى بدام انداخته بدانجا بكشد ده يك و ده دوى از عوايد آنرا صاحب ميگرديد و چه دولتمندان و صاحب سرمايه ها و اسم و رسمدارهائى كه بطمع دست يافتن، در آن خانه ها هستشان نيست شده به گدائى افتاده مى افتادند. خانه هائى كه مناظرشان از اجتماع در آن از معلمين و متعلمين و كوره و دم و (بته)[۱] و سنگ و مس و برگ و گل و ريشه و مواد و داروها و وسائل گوشه كنار آن مانند (زيبق) و (كبريت) و (نوشادر) و (زرنيخ)[۲] در خواص عناصر چهارگانه ى آتش و آب و باد و خاك و تعاريفشان هر تازه وارد را مشوق ورود. و سرسپارى به پير و مراد و شيخ آن مينمود و گنجنامه داران و تصورداران گنج و دفينه كه در خانقاه هاى دسته ماقبل سر تسليم و عبوديت به پير سپرده كه دريافتن و بدست آوردنشان مددشان دهند! مخصوصا كه از كيمياگران (بوته) ى يكيشان طلا ميداد! و از گنج و گنجنامه داران دسته دوم يكيشان به سياه بندى و دروغ نشانه ى گنج و دفينه اش يافت شده بود، بهمانگونه كه مفتولهاى طلاى دوانده در ساقه هاى علوفه هاى كيمياگران كه بنام (اكسير) در بوته ها سوزانده طلاهايشان ذوب شده، هر از چندگاه از بوته يكى بيرون آمده بنظر ميرسيد!
دراويش هفت خط همه فنحريف و جامعه شناس كه هر كه را از رگ خواب او وارد شده مسحور ميساختند و حمقا و چشم عقل كورشدگانى كه جهانخواران و دزدان دريائى و زمينى اين سوى و آنسوى جهان را كه بخاطر مثقالى طلا خروارها خون جارى ميكنند. و علما و دانشمندان فيزيك و شيمى جهان را كه سر به فلك الافلاك علوم رسانيده نديده گرفته، وسيله ى رند قبا پاره اى ميخواسته بروى دست ايشان بلند شده ناشناخته، نايافته هاى ايشان بدست آورند!
بهر صورت روشن بود كه بدست آوردن چنان معلوماتى لازمه ى شاگردى و رياضت و سرسپردگى به عالم آن بوده، كه علم عالم آن هم دانش ماوراء طبيعه، عالمش نام مراد و مرشد و درويش داشته، ملهم به الهامات غيب بوده باشد، و مسلم بود كه رياضات و اطاعات و زحمات فراگيريشان هم مطابق اهميتشان كه مبتدى و متعلم آن ميخواست كليد در گنج هاى عالم بدست آورد با شاگردى و رياضت علم سوزن زنى و وصله به زيره ى كفش چسباندن فرق مينمود! رياضاتى بس شاق، از ورد و ذكر و دعا و چله نشينى و غير آن كه با آن، هم استعداد شاگرد و هم قابليتش در رازدارى اسرار الاهى معلوم بشود و مقدمتا دستورات و تكاليف زير كه شاگرد و مريد بايد با آن امتحان بدهد.[۳]
[۱] ( ۷). وسيلهاى گلدان مانند، از گل نسوز جهت ذوب فلزات، در اندازههاى مختلف از قامت و جاگيرى نمكپاش كه بكار زرگرها مىآيد، تا خمچه و خم مانندى كه مورد استفاده ريختهگرها قرار ميگرفت.
[۲] ( ۸). اسامى چهارگانه مواد كيمياگرى، زيبق آن در معنى جيوه، و كبريت آن بمعنى گوگرد و ياقوت احمر و زرسرخ و نوشادر و زرنيخ كه شناخته شده ميباشد و درخواستن مواد آن از طالب كه زيادتر از همه تكيه بروى كبريت در اسم دوم و سوم آن كه ياقوت و طلاى سرخ بود ميكردند.
[۳] شهرى باف، جعفر، طهران قديم، ۵جلد، معين – تهران، چاپ: چهارم، ۱۳۸۳ ه.ش.